بدون عنوان
پسرم چهل روزت بود بابایی رفت دبی بردمت دکتر چیزبشی وقتی با بایی برگشت با این کار غافل گیرش کردم چون میگفت طاقت درد کشدن واشک رختنهای پسرشو نداره مامان هم همین جور بود ولی به هر کی میگفتم تو رو ببره دکتر میترسیدن ببرن میگفتن گناه داره بیچاره درآخر من و خاله مریم بردیمت همش چندر روز طول کشید ولی خوب شدی
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی